کس نخارد پای من جز ناخن انگشت من
کس نخارد پای من جز ناخن انگشت من
دخترناز نازی من ، میدونی چرا این تیتر رو برای این پست انتخاب کردم ، قطعا نمی دونی پس بهت می گم :
یادم میاد ماه پنجم بارداریم بود که یه روز رفتم برای اپیل پیش مینا جون، اتاق کارش خیلی سرد بود هم کولر و هم پنکه جفتش روشن بود ،کلی هم درد کشیدم ولی خوب تحمل کردم. خلاصه کارش که تمام شد آمدم خانه و از همان موقع دیگه تکان نمی خوردی . تا فردا ظهرش هم فقط یکبار حس کردم که تکان خوردی و دیگه از اون حرکت های موزون خبری نبود . دیگه طاقت نیاوردم و دلم به شور افتاد و تا دلت خواست گریه کردم و بابایی جونت رو در جریان گذاشتم . اتفاقا همان روز ساعت 4 بعدازظهر وقت از خانم دکتر محمدزاده داشتم . قرار شد من برم بابایی هم از سر کارش بیاد .
دیگه جونم برات بگه تا ساعت 4 من از فرط نگرانی و دلشوره داشتم دیوانه می شدم . خیلی باهات حرف زدم و التماست می کردم که یه تکان بخوری تا دلم آروم بگیره ولی توهم کاری از پیش نبردی .
بالاخره ساعت 4 تو مطب خانم دکتر حضور بهم رساندیم . مسئله رو برای خانم دکترشرح دادم که تکان نمی خوری و ایشان سریع منو به اتاق سونو بردند بابایی هم اومد توی اتاق ، قلبت رو ابتدا چک کرد خدارو شکر نرمال بود . بعد هم که دستگاه رو روی شکمم قرار داد با تعجب دیدیم که خانمی ما خودش رو سمت راست بدن مامانیش گوله کرده و دست ها و پاهاش توی هم گره خورده . در همان حال که داشتیم تو رو تماشا می کردیم شروع کردی با دستت کف پات رو خاراندن . من و بابایی جونت کلی کیف کردیم این صحنه رو دیدیم .
خانم دکتر هم به من توصیه هایی کردند که بیشتر مراقب باشم و گفتند فعلا از انجام بعضی کارها معاف هستی و نباید تا آخر بارداریت اونها رو انجام بدی . در ضمن ایشان گفتند که نی نی کم کم خودش رو به حالت اول بر می گردونه و جای نگرانی نیست.
خلاصه عزیزم درسته که اولش با دلشوره این مسئله شروع شد ولی شکر خدا آخرش با خنده و شادی من و بابایی تمام شد .