مرسانامرسانا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

برترین هدیه الهی

اولین های خوشتل خانومی ما

1393/1/19 15:57
نویسنده : مامان مریم
254 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

-   اولین خنده : دخترم از همان روز اولی که به دنیا اومدی روی لبای قشنگت لبخند بود ولی دقیقا بیست و سه روزت بود که دیگه با صدای من لبخند میزدی عزیزم یعنی به صورت ارادی می خندیدی قشنگم .

 

-   اولین قهقه : ناز نازی من یه شب که داشتم با کلاه باهات دالی بازی می کردم یهو زدی زیر خنده و قهقهه سردادی . خیلی هیجان زده شده بودم میان دالی بازی طوری که خندهات قطع نشه بابایی را صدا کردم و علامت دادم دوربین یادت نره ، بابایی هم دوربین به دست اومد و مثل همیشه دوربین رو که دیدی حواست پرت شد و دیگه قهقه ها هم ته کشید. آن شب مامانی جونم درست سه ماه و سه روزت بود.

 

-   اولین خنده : دخترم از همان روز اولی که به دنیا اومدی روی لبای قشنگت لبخند بود ولی دقیقا بیست و سه روزت بود که دیگه با صدای من لبخند میزدی عزیزم یعنی به صورت ارادی می خندیدی قشنگم .

 

-   اولین قهقه : ناز نازی من یه شب که داشتم با کلاه باهات دالی بازی می کردم یهو زدی زیر خنده و قهقهه سردادی . خیلی هیجان زده شده بودم میان دالی بازی طوری که خندهات قطع نشه بابایی را صدا کردم و علامت دادم دوربین یادت نره ، بابایی هم دوربین به دست اومد و مثل همیشه دوربین رو که دیدی حواست پرت شد و دیگه قهقه ها هم ته کشید. آن شب مامانی جونم درست سه ماه و سه روزت بود.

 

-   اولین آتلیه: مرسانا جون درست هفتم آبان ماه یعنی یک ماهگی با خاله لیلا بردیمت آتلیه تانیش و چند تا عکس آتلیه از شما دختر خوبم انداختیم که البته همش خواب بودی ولی خوب بد هم نشد.

 

-   اولین ببرک: دخترکم بابایی که شبها میاد خانه شروع میکنه به خوردنت با صدای ببر و همش میگه الان میخورمت و خلاصه از پاهای کوچولوت شروع میکنه تا میرسه به اون لپای نازت ، چند روز پیش دیدیم که هی وای من.... ،داری ادای بابایی رو در میاری یعنی صدای ببر در میاوردی . درست سالروز چهارماهگیت بود عزیزم .

 

-   اولین مسافرت: به همراه عمو شاهین و زن عمو و هومن جون رفتیم بابلسر منزل بابا اصغر سی ام آبان ماه بود و خانوم گلی ما یک ماه و بیست و سه روزش بود. اتفاق های جالبی توی اون سفر افتاد ،ماشین توی جاده هراز و بین برف ها خراب شد و خلاصه با کلی زحمت به بابلسر رسیدیم. همان شب هم اولین دل درد زندگیت رو تجربه کردی که باعث شد دو مرتبه بریم بیمارستان و تا ساعت دو بعد از نیمه شب تو خیابان ها با ماشین بچرخیم تا دل دردت خوب بشه مامانی . عزیزم الان که این پست رو می نویسم شکر خدا دیگه دل درد نشدی . امیدوارم که همیشه سالم و شاداب باشی عزیزم و هیچوقت مریض نشی مامان جونم.

 

-  اولین کوتاهی مو: دخترکم پنج شنبه بیست و چهارم بهمن ماه یعنی چهارماه و هفده روز بردمت آرایشگاه رامک تا مریم جون موهای قشنگت رو کوتاه کنه آخه فرداش یعنی جمعه بیست و پنجم وقت آتلیه از آیرنگ داشتی عزیزم . وقتی موهات رو می زد هیچی نمی گفتی و فقط با چشمات دستهای مریم جون رو دنبال می کردی و باعث میشد که مریم جون نتوانه خیلی خوب کارکنه و به من گفت که سرت رو ثابت نگه دارم تا اون بتوانه به راحتی موهاتو بزنه نازنازی من.

 

-  اولین قاشق: مامانی من همیشه هرچی میخواستم بغیر از شیر خودم بهت بدم با قطره چکان میدادم ولی چند روز پیش که برای اولین بار برات لعاب برنج درست کردم با قاشق بهت دادم تو هم کلی ذوق کرده بودی و میخواستی قاشق رو از من بگیری . خیلی حال کردم عزیزم همیشه آرزو داشتم یه نی نی داشته باشم و بهش غذا بهم . غذا دادن به نی نی ها رو خیلی دوست دارم .انروز بیست و سه بهمن ماه بود و خانومی من چهار ماه و شانزده روزش بود .

 

-  اولین نشستن توی روروئک : عزیزم شنبه چهاردهم دی ماه یعنی وقتی سه ماه و هفت روزت بود برای اولین بار توی روروئک نشوندمت . متعجب بودی و همش به چراغ ها و شکل های رنگارنگی که روی صفحه اش بود نگاه میکردی . صداهای مختلفش رو که برات درآوردم خیلی ذوق میکردی و می خندیدی . البته اولش یه کم جا خوردی چون صدای آقاگاوه یکم زیادی خشنه مااااااااااااااااااااااااااااااووووووووو.

 

-  اولین حرکت روروک: امروز دختر نازم برای اولین بار روروکش رو سه قدم به عقب هل داد خیلی ذوق کرده بودم آخه مامانی تا همین دیروز که توی روروک می نشستی فقط با دکمه هاش بازی میکردی و البته خودت یاد گرفته بودی که با زدن شاسی مربوطه صداها رو در بیاری اما از امروز دیگه داستان فرق کرد تا توانستی مامانی روروکت رو حرکت بدی خیلی هیجان زده شده بودم .امروز سی بهمن ماه بود و خانمی من الان چهارماه و بیست و سه روزت شده . الهی صدو بیست ساله بشی مامانی نازم. بووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

 

-  اولین غلت خوردن : دختر نازم چهار ماه و بیست و هشت روزگی شروع کردی به غلت خوردن کامل تا قبل از آن خودت رو این پهلو و آن پهلو میکردی ولی نمی چرخیدی . ولی حالا کاملا می چرخی و حرکت میکنی توری که روی فرش که میذاریمت از این سر فرش میری اون سر فرش و خلاصه کلی هم ذوق می کنی کماندوی من .

 

اولین خوردن آب مرغ : مامانی شش اسفند یعنی چهار ماه و بیست و نه روزت بود آب مرغ رو برای اولین بار بهت دادم البته با ترس و لرز چون میترسیدم خدایی نکرده بهت نسازه ولی شکر خدا از این امتحان هم پیروز در آمدی و آب مرغ هم شد یکی از میان وعده های روزانت عزیزم. که البته خیلی هم دوست داری .

 

-  اولین خوردن آب قلم : مامانی دختر نازم از دهم اسفند یعنی پنج ماه و سه روزگیت شروع کردم بهت آب قلم گوساله دادم . امیدوارم برات خوب و مفید باشه . دخترم نمیدونی چقدر از غذا دادن بهت لذت میبرم . همیشه یکی از آرزوهام این بود .برای همین هم خیلی عجله داشتم که تو هر چه زودتر غذا خور بشی همش به دکترت میگفتم که کی اجازه میده بهت کمکی بدم تا اینکه دکتر اجازه داد و از آن روز به بعد من دیگه سر از پا نمی شناسم . همش دوست دارم به به های مختلف بهت بدم ولی خوب الان چون اولش هست باید کم کم و آهسته شروع کنم تا از آن ور بوم نیافتیم عزیزم.

 

-  اولین گاز از سینه مامانیت: ای دختر شیطون من تازگیها یه کارایی می کنی که باعث خنده من میشی از سه ماهگیت یاد گرفته بودی که هی سینه منو از دهانت در می آوردی بعد دوباره خودت بر می گشتی و به خوردن ادامه میدادی ولی مامانی جونم از پنج ماه و ده روزگیت قشنگ نوک سینه مامانیت رو گاز می گیری یعنی انقدر فشار میدی که صدای من در میاد. خندم میگیره گل نازم . حتما بخاطر خارش لثه هات هستش عزیزم عیب نداره گلم . من راضیم تو اینکار رو بکنی تا حداقل کمی از اون خارش لثه هات کمتر بشه عزیزم.

 

- اولین خوردن سوپ : عزیزم امروز یعنی بیست و یکم اسفند ماه مصادف با پنج ماه و چهارده روزگی شما خانومی گلم تصمیم گرفتم بهت سوپ بدم . الان هم سوپت روی اجاق گاز داره قل قل می کنه و منتظر شماست که از خواب نازت بیدار شی و نوش جان کنی عزیزم .

 

- اولین گرفتن اشیا با دست : ناز گلکم ، دیگه حسابی داری منو سورپرایز می کنی ، آخه مامانی جونم از چند روز پیش دیگه هر چی به طرفت می گیرم با دستت میگیریش عزیزم . دیگه با دستات حسابی هماهنگ شدی و هر چیزی رو که بخوای می ری سمتش تا با دستات اونو بگیری و یه راست بکنی توی دهان مبارکت. ای شاخالوی مامان. نکن این کارو . دههههههه .

 

اولین خوردن شصت پا : مامانی جون قربون اون پا خوردنت برم که با تلاش بسیار شصت پاتو می کنی توی دهنت و تا میتوانی اونو می لچی . آی قربونت برم . به مامانی عزیزی و مونا جون که اینو گفتم هر دو گفتند که یه پشت سری میخواد یعنی یه خواهر یا یه برادر می خوای . حالا شیطون من راستش و بگو واقعا دلت یه نی نی مثل خودت میخواد که توی این خانه با هم بزرگ بشین و همش باهم بازی کنین. راستی مامانی پنج ماه و هشت روزت بود این کار رو شروع کردی .

 

اولین پریدن توی بغل مامانیت : دختر نازم الهی فدای یه تار موت بشم من . همیشه آرزوی دیدن این صحنه رو داشتم که وقتی دستم رو به طرفت دراز می کنم بپری توی بغلم و این قضیه درست سالروز شش ماهگیت محقق شد وقتی که بغل راحله جون بودی و من دستم رو به طرفت دراز کردم و تو خودت رو انداختی توی بغلم. حیف که رفته بودیم عید دیدنی و خونه خودمون نبودیم . انقدر ذوق کرده بودم که تا چند روز بعد از این ماجرا پیش هر کی میرفتم این رو براش تعریف می کردم.

 

اولین موش شدن : عزیزم دختر نازم اولین باری که موش شدی چهارشنبه ششم فروردین ماه یعنی زمانی که درست پنج ماه و بیست و نه روزت بود صورت نازت رو مثل موش کردی و من و بابایی با دیدن صورتت و اون قیافه با نمک کلی خندیدیم .

 

آغاز به نشستن : عزیزم الان دو روزه یعنی از هفدهم فروردین ماه( شش ماه و 10 روزگی )، که دیگه بدون کمک میشینی و کلی هم خودت ذوق می کنی ، یه پنج دقیقه به صورت نشسته هستی بعد یهو خسته میشی و خودت رو از بغل می اندازی زمین البته من دور و برت رو با کلی بالشت نرم و گرم کردم که اگه افتادی صدمه نبینی مامانی جونم. بابایی جونت هم کلی وقتی دید ذوق کرد عزیزم.

 

اولین چرخش دست به معنای نانایی : عزیزم دیروز صبح (18 اسفند )که بیدار شدی شروع کردی به چرخاندن مچ دستت درست مثل من و بابایی که وقتی داریم برات آهنگ نانایی نانایی می خوانیم دستمون رو می چرخونیم. فدات شم الهی مامانی . وقتی می بینم داری به هر حرکت ما واکنش نشان میدی و بیشتر از قبل ما رو می فهمی خیلی ذوق می کنم دخترم . بلا شدی به خدا مامانی . یه وقت نخورمت بابایی خونه نیست.

 

 

-   اولین دست دستی خوشگلی دختر: درست روز تولد هومن جون پسر عموی عزیزت یعنی پنجم اردیبهشت ماه وقتی که عمو و زن عمو داشتند به اتفاق می رقصیدند و ما هم مشغول دست زدن بودیم ناگهان شما هم شروع کردی مثل بقیه دست دستی کردن. شرمنده که نتوانستم ازت فیلم بگیرم ولی روزای بعد توی خانه خودمون ازت فیلم گرفتم  که داری دست دستی می کنی .

-  اولین چهار دست و پا رفتن: عزیزم چند وقتی میشد که همش روی دست و پاهات خودت رو نگه میداشتی ولی حرکت نمی کردی ، شنبه دهم خردادماه درست هشت ماه و سه روزت که بود شروع کردی به چهاردست و پا رفتن و کلی هم ذوق می کردی که می توانی مسافتی رو با سرعت بیشتر از قبل طی کنی عزیزم. مبارکت باشه مامانی ایشالله مسیرهای پیشرفت و ترقی در زندگیت رو هم به سهولت طی کنی .

-   اولین بالا رفتن از پله : قربون دخترکم برم الهی که هر جا مامانیش بره دنبال مامانش میاد. حتی اگه مجبور بشه موانع سخت رو از پیش رو برداره . عزیزم امروز یعنی بیست و سوم خرداد ماه شما دختر خوب و نازنین به خاطر اینکه پیش مامانی توی آشپزخانه باشی پله جلوی آشپزخانه رو به تنهایی و با اعتماد بنفس کامل طی کردی تا رسیدی پیش مامانت .عزیزم  یعنی هشت ماه و شانزده روزت بود گل من.

 

-   اولین ایستادن : اولین ایستادن مامانی بدون کمک روروک و تنها با کمک بازوان ظریف ولی مصمم خودت در تاریخ بیست و ششم خرداد ماه یعنی زمانیکه هشت ماه و نوزده روزت بود انجام دادی مامانی . من دراز کشیده بودم و شما دخملی گل چهاردست و پا امدی طرفم و دست هات رو گذاشتی روی شکم مامانی و از جا بلند شدی البته اولش یه کم استرس داشتی و با شک و تردید هی بلند میشدی هی می نشستی دوباره زمین ولی بعد بالاخره تصمیمت رو گرفتی که آره من میتوانم از جام بلند شم و اینکار رو کردی. کلی ذوق کرده بودی و می خندیدی من هم برات دست زدم عزیزم که تشویقت کنم باز هم اینکار رو انجام بدی =هزار تا بوسسسسسسسسسسس آبدارررررر

 

-   اولین قدم هات مامانی: دخترکم از پانزدهم مرداد ماه  شروع کردی حول محور جایی که ایستادی ، تاتی می کنی . مثلا اگه کنار میز ایستادی یه چند قدم به اطراف میری وتمام وسایلی رو که روی میز هست رو با دستان پر مهرت پرت میکنی زمین و بعد خودت میشینی زمین و دمار از روزگار آن وسایل در میاری که گاها این وسایل موبایل بنده حقیر ، کنترل تلویزیون و ماهواره و .... می باشد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)